سربازی

سرباز یا با سر خود بازی می کند یا حاضر است سرخود را فدا کند. 
دی ماه 76  قطارِ  پر از سرباز سوت ن به سمت خوزستان می رود. سربازهای جوان، پرانرژی  و بشاش با کمی تشویش و تردید مسافرش هستند. 
-    همه با هم دست! دست! دست!
قر و فر و مسخره بازی شروع می شود.
 صدای تلق و تلوق و بوق ممتد قطار در میان صداهای سربازان گم می شود. 
سکوت شبانه اندیمشک می شکند و قطار یواشکی وارد شهر می شود. چون بزغاله های خواب آلوده به سمت  پادگان می رویم.
هوا سرد  است. 
سرنتراشیده ها اولین قربانیان ماشینی هستند که به صورت ناشیانه  و مفتضحانه ای  بر سر آنها ویراژ می دهد  و نخستین و بارزترین نشانه زیبایی آنها را به زباله ای می ریزد!
خوشحالی سر تراشیده ها هم به درازا نمی کشد.  بی خود و بی جهت با بشین پاشو، کلاغ پر، سینه خیز رفتن از ما استقبال شایان توجهی می کنند. غوطه ور در خاک و علف و یونجه می شویم. پشه و مگس به جانمان افتاده. شیشه عینکم ترک بر می دارد. تا آخر آموزشی مراقب هستم که ترک نشکند. شکستنش از دل شکستن بدتر است. سربازهای بیچاره ای بودیم. این جاست که می گویند: جانم را بگیر و خلاص کن. 
پادگان  بی سر و ته است. تا آسایشگاه مسافت طولانی است. آسایشگاهی برای هفتصد نفر سرباز. 
روبروی آسایشگاه مجموعه ای از ممنوعیات و منعیات با صدای خیلی بلند و دشمن شکن اعلام می شود.
 چشمان خمار حشاشیون هم گویای حال آنهاست. 
-    آخه شما سربازی اومدنتون برای چیه!؟
آسایشگاه کاملا به هم ریخته با پتوهای نشسته و خاک گرفته در انتظارمان است.
سربازها برای تمیز کردن آسایشگاه گرد و خاکی بپا می کنند. دستور است و باید گوش به فرمان باشند. 
یغلوی های غذا را می دهند. غذا تخم مرغ است آن هم با چه دست پختی! ولی بازبهتر از غذاهای گرسنگان سومالیایی ست. 
ولی از انصاف نگذاریم غذای روزهای بعد خوب بود اما کم بود. 
به آسایشگاه می رویم. رهبر که صدای رسا و خوشی دارد شروع به  خواندن می کند: یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه جوون خسته بود.
همه هفتصد نفر ساکت می شوند و گوش می کنند. انگار اولین شب غربت می طلبد این خواندن را.
ده شب خاموشی است. 
-    حال وقتشه بچه ها شروع کنید. 
انصافا بعضی ها  استاد در تقلید صدا سگ و گربه و خروس هستند.
-     تا ده می شمارم همه بیروووون! 
-    یعنی مراقبمون بودن!؟ 
انگار مسئله جدی است تا ساعت دو صبح تنبیه ادامه دارد. 
دیگر بی سروصدا می خوابند ولی تا 4 صبح!  وقت صبحگاه است.

پ: بخشی از روز اول خاطره سربازی. 
پ 2: با تمام تلخی های سربازی، روزها و  ماه های بعد سربازهای خود این روزها را به بهترین روزها تبدیل کردند
پ 2: من از سربازی بیشتر نظمش را دوست داشتم
 

سربازی

 

سربازی

و آن دیگری |عدالت عابدینی

دهسلم در حاشیه گرم ترین نقطه زمین |عدالت عابدینی

چاره در نهبندان|عدالت عابدینی

  ,هم ,   ,سر ,ای ,ها ,     ,می شود ,می کنند ,دست دست ,است تا

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معرفی بهترین سایت های پوکر آنلاین دنیای بازی های آندروید گوشی موبایل دانلود رایگان نمونه سوالات پاورپوینت فنی حرفه ای با جواب نَــــقدانه فناوری روز شبکه تکست مدیا گردش تاپیک محصولات تصفیه آب و هوا روغن زالو سایت معتبر مسیح آپ